بایگانی | سپتامبر, 2007

قدر و احیا

30 سپتامبر

رمضان از نیمه که گذشت نم نمک صدای پای  قدرو احیاء و علی به گوش می رسد.از علی و عظمتش در شب عروجش به یاری حق خواهم نگاشت.

اما آنگاه که عطردعا و سلوک و شستشوی دل در میان زمینیان به اوج رسد خدا قدر را در تقدیر رمضان می گنجاند تا راه عروج نه تنها بر سالکان بی ادعای طریق ربوبی باز باشد بل همچو من سیه رویان عالم را نیزدری به سوی عرش بازگردد.خوان قدر الهی گستره ای است به پهنای دل همه کسانیکه مشتاقانه او را جستجو می کنند حتی اگرغوطه ور مرداب جرم و گناه باشند.مراسودای آن نیست که بگویم وموعظه کنم که در این لیالی کتاب خدا بر سر گیرید و بک یا الله  بگویید و شب تا به سحر  به خواب نروید….نه….باورکنید فقط….فقط به قدر و تقدیر الهی بیندیشیم به لطف واسعه الهی فکر کنیم و از برای او تعمّق افزونتر کنیم.

نمی دانم انابه بی انگیزه و توبه بی اراده چه سودی خواهد داشت؟این می دانم که گر همتمان ضعیف است تنها به سخاوت بارگاه الهی بیندیشیم و حضور بی واسطه ذاتش از اعماق وجود دریابیم.مرا اندیشه پند و نصیحت نیست که اگر باشد لیاقت آن نیست و خود به سان کودکی درس ناخواتده محتاج اندرز بیشمارم٬ تنها و تنها به خویش وهمگنان و هم بزمان مهربان خویش که اقتضای جوانی بر غرور و سرکشیمان افزوده دوستانه٬ برادرانه٬ مخلصانه و بی ادعا متذکر می شوم گر ما را به وادی سلوک و عرفان راهی نیست و گرنمی توانیم چنین شبی تا به سحر پاس داریم به حرمت علی و نفسش به حرمت علی و کرم بی نهایتش وبه حرمت علی و فرشتگانی که در این شبها به زیر پایش فرش خدمت گسترده اند٬ شوق حرم امن الهی با جرم بی گاه خویش پایمال نسازیم واین کلام قدسی در گوشمان باشد « اگر می دانستند چه اندازه به سوی آنان مشتاقم هرآینه از شوق جان می سپردند »

و تو ای معبود ما ٬ مقصود ما تو ای امید نامحدود ما

بر من وهم کیشانم٬ بر من و هم بزمانم و همه همسالانم ببخش به حرمت علی از آنچه کردیم و حریمت به لرزه آمد ٬ بر ما ببخش بر آنچه گفتی و نشنیدیم ٬ برآنچه فراخواندی و نیامدیم.بر ما ببخش به فرق خونین علی که گر هیچ نداشته باشیم مهر او بی ادعا در سینه داریم.بر ما ببخش و بیش از این اسیر جهل و گنهمان مپسند.

ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق

آن که او عالم سر است بدين حال گواست

یک دوست

امید

قبله

28 سپتامبر

باز هم آدینه ای دیگر و من وخلوت یار دیرین.هم او که از پس سالها همچنان زلیخا وار یوسف وجودت را به هزاران شوق در بر می گیرد.گمشده ای که شعر ناب بودنش قصه پر ابهام هزار ساله ماست.هم او که قبله قلبهای شیشه ای است دلهای بلورینی که در خلوت با او جلایی چون آّب و صفایی چون اشک می یابند.هم او که با عقل ظاهر به سخن نیاید بل به شعر درون و سوز وجود چونان پروانه بر گرد شمع وجودت می چرخد وتو گر در سویدای دل خویش او را بیابی حاجتی به استدلال عقل و نقل نداری.
و تو ای گمشده بی بدیل ما و تو ای سرانجام زیبای مرام و مسلک ما
تو را به هر چه زیبایی است می خوانم تو را به هرچه شعر ناب است می سرایم تو را به هرچه آهنگ خوش است می نوازم تو را به هر چه الماس خوش تراش قطره قطره از مینای دل باید گریست.تو همان زخمه مضراب بر چنگ دلی تو همان سوز آواز بر صوت لبی.تو همان شور منی آه منی ستاره و ماه منی.
چرا عده ای تو را فقط متعلق به خود می دانند؟چرا به تو رنگ دنیا میدهند؟چرا تو را بر تخت سیاست می نشانند؟دستشان بریده باد آنها که تورابا دیگران نخواهند.
باورم این است تو فرا تر از دین و مذهبی.تو فراتر از سیاست و حکومتی.تو شعر وجود قلبهای عاشقی تو منتهای سخاوت پروردگاری و تو را تنها در قالب مرام و مسلک و قدرت نتوان نشاند و نیک می دانم تو را با شمشیر کاری نیست تو با مهر قلوب آدمیان تسخیر می کنی می دانم…….
پس ای قبله قلبهای شیشه ای و ای بهانه سرشک عاشقان پریشانمان مپسند…….
یک دوست
امید

گمشده

28 سپتامبر

با اجا زه وتشکر از الهام خانم مطلب ایشان با عنوان گمشده از وب سایت زیبا زیباست در ذیل می آید:

(به نام او که بارها و بارها زیبایی را معنا کرد تا ببینیم و بفهمیم و خوب بدانیم که کیستیم.

من گمشده ای دارم گمشده ای که شاید برای خیلی ها گمشده باشد پس به حرف دلم گوش دهید تا شاید گمشده خود را بیابید.

گمشده من کسی جز این نیست که مرا با خود تا دشتی گسترده و تا میعاد گاه گلهای صحرایی برد و برایم آواز چوپانانی را خواند. او مرا مهمان کرد بر گسترده ای از سبزه و نگاهم را از دشت شب تا مرز بی مرزی نور کوچاند و برای من از مستی نوشان می گفت. او در سحرگاه وقتی خواب از چشمانم ربوده می شود و در فکر رسیدن به خودم هستم به سراغم می آید. او در سحرگاه وقتی با چشمان ترم به آسمان می نگرم نگاهم می کند و یک بوته یاس را به دستم می دهد و زیبایی یک دشت شقایق را به رسم امانت به دلم          می سپارد.

من در میکده خلوت دل صدایش را میشنوم و حس میکنم و دلم می خواهد با او از دیوار فاصله بگیرم و از پنجره آوایش را پاسخ گویم و در دورترین نقطه به دیدارش بشتابم در اقلیمی دیگر با مردمی از ایل و تبار دیگر.

من دلم میخواهد با او در خانه پوشالی خویش توی گلدون سفالی گل بگذارم و با او باشم و تور ماهیگیران را بردارم و سر در پی ماهیهایی بگذارم . همرا او از چشمه آب بنوشم و آب باشم تا به گیاهان جان بدهم .

من دلم میخواهد از گندمها نان بپزم و با یاد او سادگی را با هر ساده دلی تجربه گر باشم و انسانی باشم پاک از رنگی که کدورت از قلبم می پاشد.

من دلم می خواهد دستان تو چون بوته نیلوفرها بذر نوازش را در دستانم سبز کند و در شب تنهایی مرا با خود ببری تا اقلیم همراهی رجعت من و خودت. رجعتی که بی درد است.

من دلم میخواهد وقتی در پی خواهش یک تن و یک روح سرگردانم کوچه احساس و منزل سادگی را به من نشان دهی.

من دلم میخواهد…………

دوستان : من در ازدحام توده های خاکستری به دنبال گمشده ام گشتم و پیدایش کردم و به آوایش پاسخ دادم اما از فاصله ای نامحدود . گمشده من کسی جز معبودم نبود. کسی جز خالق آسمان و زمین و دریا و طبیعت نبود.

پس شما عزیزان و دوستانم در این ماه  خدا و ماه حلول قرآن به آوایش پاسخ دهید اگر دوست دارید دوست داشتن را و با دوست داشتن زندگی کردن را دستان لطیفتان را در دستان مهربانش بگذارید و با تلاوت کلامش در گوشش زمزمه کنید که دوستش دارید و بیادش هستید و در آخر باید بگویم که از نیلوفر مرداب می توان آموخت که زیبا شدن در هر شرایطی ممکن است.)

یک دوست

امید   

اغما در اغما

27 سپتامبر

درد نو در میان ما تنهایی در عرصه نظر و فکر است که گاه خویشتن مرکز عالم وجود می شماریم و به سهولت افکار دیگران پوچ شمرده به سرکوب دیدگاه دیگران می پردازیم. بگذارید واضح تر بگویم دیشب مشغول تماشای سریال اغما از شبکه یک سیما بودم که بازی زیبای امین تارخ و حامد کمیلی مرا از ابتدای ماه رمضان مشتاق تماشایش کرده بود اما کم کم پس از چندین قسمت نمود های ماورایی خیر و شر که چندین سال است در سریال سازی ها باب گشته (هر چند اگر به دور از خرافه باشد ممدوح است)کمی مرا نسبت به پیگیری آن با تردید مواجه ساخت .اما دیشب به نیکی در یافتم که قصد تصمیم سازان و سازندگان سریال غیر از انذار مردم از شیاطین درون در قالب نمادهای ماورایی به نوعی تخطئه دیگران با استفاده از حربه یکطرفه سریال می باشد.تصمیم سازان این سریال با کمال زیرکی به تخریب اندیشمند گرامی دکتر سروش پرداختند.البته اکثرا شاید بدین نکته پی نبرده باشند اما کسانی چون حقیر که اندک آشنایی با افکار دکتر سروش دارند می دانند چگونه به سیاست بر سروش تاختند آنجاییکه الیاس(نماد ماورایی شر)در مورد اشتباه کردن در رکعت سوم و چهارم نماز و عدم التزام کافی به ظواهر شرعی نسبت به چهار سال گذشته از جانب دکتر پژوهان مواخذه می شود ادعا می کند که اینها همه پوسته و قشر دین است و مغز دین چیز دیگری است که باید بدان توجه داشت و این عین مضمونی است که دکتر سروش مکررا درباره آن سخن رانده است اما با این تفاوت که تصمیم سازان سریال به کیاست ناقل این سخن را در قالب نماد شر نشاندند یعنی ایهاالناس آنان که اینگونه سخن می گویند خود شیطانند و می خواهند در دین شما تشکیک کنند و چه فرصتی بهتر از ماه رمضان و احساسات پاک و خیل تماشاگران سیما.اما نیک می دانم که مقصود سروش از این مضامین درجانزدن صرف در احکام فقهی و ظواهر دینی و پرداختن به اصل و متن دین در اخلاقیات و رابطه قلبی با خداست چه اینکه در عاملیت استاد به واجبات و مستحبات و فضیلتهای ظاهری و باطنی تردیدی ندارم.سخن درباره حمله ناجوانمردانه تصمیم سازان صدا و سیما به مخالفان فکری است که ناشی از اقبال عموم به چنین اشخاص و اساتیدی می باشد.به هر رو برای خودم و همگان آرزوی افزایش ظرفیت فکری و نظری و عملی دارم تا سره از ناسره به خوبی تشخیص داده در بند افکارمحصور خویش نمانیم و خویشتن و افکار خویش مرکز ثقل و حرکت هستی ندانیم. خدا به همه ما انصاف مداوم دهد…………………     

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شريعت بدين قدر نرود

یک دوست

امید

می ترسم….

25 سپتامبر

می ترسم.می ترسم برای خویش و  برای همه کسانی که هر چند اندک در خصوص رجعت به ضمیر زلال درون می نگارند و می خوانند و قلمفرسایی می کنند.میترسم چون مطلب باریکتر از موست.فاصله بین نیکخواهی و تظاهر و نخوت را می گویم .می ترسم از آنکه بگوییم و بنگاریم و در بوق وکرنا کنیم و خدای ناکرده دچار غروری گردیم که از آفات سهوی  مباحث اعتقادی است آنگاه که بگوییم و بگوییم و آنقدر متکلم وحده باشیم که تنها حرف خود بشنویم و باورمان شود که بسیار می دانیم و راه به وادی معرفت داریم و هیچ کس را یارای تقابل با ما نیست هر آنچه می گوییم وحی منزل است و تردیدی در آن راه نیست چون به ظاهر نیمچه غوری در دنیای مثلا متافیزیک خورده ایم.می ترسم از شر دیو درون که هزار رنگ و صوت دارد و هر کس را به طریقی مشغول خود می گرداند و آنان را  که بیش از همه دم از خدا و سلوک معنوی میزنند چنان بی صدا به لعبده می گیرد که سقوطشان و نزولشان جز تاسف و دریغ حرفی باقی نمی گذارد.می ترسم و خودم وهمه را به مراقبت و توجه بیشتر فرا می خوانم تا کمی هم رعایت قول و فعل کنیم.می ترسم خدایا مددی کن……………………..

شده‌ام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
که به همت عزيزان برسم به نيک نامی

یک دوست

امید

عدالت

25 سپتامبر

باز هم دوست مهربان آقای میثم صالحی لطف کرده وسروده ای از فریدون مشیری ارائه کردند که در ذیل می آید:

(گفت روزي به من خداي بزرگ

نشدي از جهان من خشنود!

اين همه لطف و نعمتي كه مراست

چهره‌ات را به خنده‌اي نگشود!

اين هوا، اين شكوفه، اين خورشيد

عشق، اين گوهر جهان وجود

اين بشر، اين ستاره، اين آهو

اين شب و ماه و آسمان كبود!

اين همه ديدي و نياوردي

همچو شيطان، سري به سجده فرود!

در همه عمر جز ملامت من

گوش من از تو صحبتي نشنود!

وين زمان هم در آستانه مرگ

بي‌شكايت نمي‌كني بدرود!

گفتم: آري درست فرمودي

كه درست است هرچه حق فرمود

خوش سرايي‌ست اين جهان، ليكن

جان آزادگان در آن فرسود

جاي اين‌ها كه بر شمردي، كاش

در جهان ذره‌اي عدالت بود.)

تشکر

یک دوست

امید

کلیشه

24 سپتامبر

در این روزمرگیهای بی انتها گاه چنان غوطه ور دنیای پیرامونیم که غافلیم از آنچه باید بدان بیندیشیم و در ان تعمق کنیم.گاه نیازمندیم از این پیله خودساخته سری به دنیای بیرون زنیم روحی جلا دهیم و بی صدا در خویش بشکنیم.بشکنیم از حصار نخوت و کبر و غرور.بشکنیم از افکار خالی از خدا که باور کنیم ما خدایی هستیم و نیستیم از جنس زرق و برق دنیای بی خدا و خدا را موجودی دست نیافتنی نشمریم که ما را با این همه غفلت بدان راهی نباشد.باور کنیم کلیشه نیست که بگوییم خدا همین نزدیکی هاست وخدا در دلهای شکسته بیش از هر جای دیگر جاری و ساری است حتی اگر دل مامن عفلتهای بی شمار باشد.خدا را نه به قهر محصور پاداش و جزا بدانیم بل به مهر شایسته تجلیل و عشق ورزی بدانیم و باور کنیم خدا  معبودی نیست که تنها به جبر نماز و روزه تو را طلب کند بل به اختیار روح مشتاق تو را به بهایی بی شمار خریدار است. باورکنیم خدا کلیشه نیست باور کنیم……………………………

همتم بدرقه راه کن ای طاير قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

یک دوست

امید

دلسوخته

24 سپتامبر

منت  پذیر دوست عزیز میثم صالحی به خاطر مطلبی که ارسال کردند و بی حاشیه در ذیل می آید:

(دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به جامم
دل سوخت ،‌ تن سوخت ، ماندم من و نامم
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و حاضر به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم ، عاشق این کهنه قمارم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او ،‌ بر سر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم
عمری ست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم)

در پایان باز هم تشکر

یک دوست

امید

فریاد سکوت

23 سپتامبر

در سکوت بی بدیل میان من و خویش هیاهویی نهان است که کس از آن آگاه نیست. آدمی در خلوت خویش است که پی بر راز درونش می برد و ما را سکوتی سهمگین نیاز است که از غوغای بیرون بگریزیم ودر خلوت امن خویش کلام درون چون جرعه زمزم بنوشیم و در این عرصه طنازی با ضمیر درون آن گوهر نایاب درون بیابیم و درک کنیم که هزاران زیبایی و زلالی درون ما نهفته که تنها به جستجو و گفتگوی بی پرده با سر چشمه آن یعنی دل نیاز مند است. خودم را و هرآنکه مرا می شنود و می خواند به سکوتی دلنشین فراخوانده تا گنج درون بی واسطه دریافته و به نیکی در عرصه عمل و قدم هزینه کنیم پس………………

دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری

یک دوست

امید

شکوه راستی

22 سپتامبر

در این بحبحوحه علم و مرام و مسلک آنچه به حقیقت مغفول مانده راستی در اعمال است. هزاران صوت خوش از جای جای جهان علم و مرام  بر گوش جان مشتاق آدمی می نشیند و لحظاتی چند روح و فکر آدمی را طراوتی دوباره می بخشد اما آنگاه که بر کردار آنان که مروج چنین مرامی هستند نیک می نگری زشتی ناراستی در اعمال تو را به تردیدی چندباره می رساند.ظلمت دنیای ما در آرمانگرایی منهای عمل است که خدا را در راستی آرمان و اعمالمان به یاری می طلبیم ………..

 

ای دل مباش يک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نيستی و هستی

 

                                                                                                   یک دوست

                                                                                                      امید