و باز می آید مردی از جنس نور با سبدی پر از شور ، با دلی به وسعت دریا و دستی پر از سخا.
و باز می آید بهانه بی بدیل شبنم دیدگان ، منتهای مروت در بزم شب زدگان. می آید چونان که دهان حیرت کعبه مبهوت از آمدنش باز می ماند و هلهله ملائک ، عرش و فرش را گلگون می کند. آری بر سینه بی شکیب حبیب می آید و بر بالین بیمار حزین طبیب می آید .قاصد عشق و طایر مهر ، دوبال ِعطوفت گشوده ، مُهر از سر نامه بر گرفته شادان میخواند سرود مستی ، ترانه هستی ، شعر مدهوشی و غزل خوش نوشی.
ذوالفقار را دریاب که مهربانی قسمت میکند و بنگر آه را که چاه را جگر سوز میکند. فصل ، فصل طرب است بی تعب و قصه ، قصه حضر است نه سفر. جام شراب در بر و قدوم یار بر در و شعف و شادی بر سر و لبها از می ِدوست تر ، پایکوبی میکنیم و دست افشانی که حضرت عشق برترین خلائقش را به میهمانی ما روان داشته است تا مست و دیوانه از پی وفایش دوان باشیم و سرخوش می وصالش لاجرعه سرکشیم.
آری مخلصان را امشب بزمی است که با مطرب و جام و ساقی ، اسباب عیش و می پرستی با اشک شوق و جذبه یار و سرود دلدار ، بهشت زمین برپا گردد و سلطان عشق بر سریر دل آدمیان تکیه زده جان را به سلامت می نوازد و قافیه را به عشق می بازد و دل را به دلبری می سازد و بر قلب تاریکی می تازد و حکومت نامیرای جوانمردی می آغازد و آن میشود که جهانی به او می نازد.
آری مایه ناز و محرم راز ، همره شراب و افسونی ساز ، دفتر ِتنهاییمان را بسته و شیشه جداییمان را شکسته ، به رقص وصال بشارتمان میدهد.
آری مردی می آید ، صبوری می آید ، مهربانی می آید ، شور می آید ، نور می آید سور می آید جشن و سرور می آید. دست نوازش می آید چشمان خواهش می آید باران آرامش می آید …..
آری علی می آید…….
او می آید تا هر چه تاریکی بگریزد و هرچه نامردمی بسوزد و هرچه اشک بریزد ……
آری علی می آید…..
و اینک خواب یتیمان آرام است و مشعل کوچه ها روشن است و دست پدران پررزق و کاسه مادران پر آذوقه .
آری شهر آرام است چون علی آمده است……….
و من باز هم می بارم………
یاعلی
یک دوست
امید