دیشب در هوای خانه عطر مهری پیچیده بود٬بر سجاده جان باران باریده بود٬بند تسبیح جانماز پاره بود٬خواب چشم آشفته بود٬دیشب قهر خدا شکسته بود٬فرش زمین لرزیده بود٬عرش خدا خندیده بود٬دیشب شاید سکوت شب شکسته بود٬غمزده خسته ما بر بال فرشته نشسته بود٬شاید که از فردای خویش دل بریده بود٬شاید که در حال٬جان داده بود٬شاید سوار بر اسب جنون مرزٍخِرد را گذشته بود٬از خویش بریده در یار حلول کرده بود. دیشب شاید کودکِ بی ادعا مادر خویش جسته بود.دیشب فریادآسمان لالایی خواب مردمان گشته بود.چه بی صدا بود فریاد خدایی٬چه پرصدا بود سکوت آشنایی٬چه بی قرار بود آرامش٬چه آرام بود بی قراری٬چه کوتاه بود هجر و اشک چه بلند بود وصل و شوق٬چه پرنور بود دستان نیایش٬چه خوش نوا بود آهنگ خواهش.اینهمه بزم روشنایی شب بود و پسرک ٬ بی قرارِنیایشِ آفتاب. دیشب بزم انتظار سحر بودو فریاد رسیدنِ سپیده دم…………. و دل غزلک چشم انتظار سجاده خورشید………..
نمی دانم….. چندی باید گُم شوم تا خویش پیدا کنم. محتاج رجعتم٬نهیبی دوباره٬سکوتی چند باره٬تلنگری جان سوز و انتظار فریادی پرخروش تر.نمی دانم چه زمان باز خواهم گشت؟کی فریاد خواهم زد؟دیر یا زود نمی دانم…..
پُرم از شعر تنهایی٬لبریز از شوق رفتن.به کجا نمی دانم……مرا عهدی باید با خویش و خدای خویش٬می توانم یا نه نمی دانم……مرا نهیبی باید و تلنگری هم……..سکوتم فریادِ نخواندن نخواهد بود٬خواهم خواند خواهم شنید٬نوشتن را نمی دانم……..
از سوزِدعای خیر دریغم نکنید که نجوای دل پاکتان توشه سفرم خواهد بود.
امید بازگشت دارم آنگاه که فریادم رساتر باشد………………یاعلی
یک دوست امید