بایگانی | ژانویه, 2009

خداحافظ همین حالا

27 ژانویه

واژه واژه رفتن است .

ساده بود آمدن ولی چه سخت است رفتن . ساده بود نوشتن ولی چه سخت است قلم از دست انداختن . ساده بود درود ولی چه سخت است بدرود .

خانه غزلواره مهر بود و سبوخانه شعر ، مُلک محبت بود و آیینه شفقت ، از سبوی لطف ِ هم پیالگان ِوالامقام ، سرمستیها بر کام جانم نشست و مدهوشیها بر سرای دلم لانه کرد . به تمامی سعی بر جوشش بود نه بر کوشش تا معانی به روانی جاری شود و از دل بر آمده ، بر دل نشیند که این مرغ را بی همراهی یاران عزم پروازی چنین سبکبال نبود . چون شکر ِآمیخته در شیر ، بر تار و پود وجودم می نشست آن نازنین نگاه ِهم بزمان بی ریا که قدم بر دیده من گذاشته ، به نگاهی و کلامی میهمانم می کردند.

عزمها جزم گشت تا این بزم بیاراید به حرفی در خور تامل ، سزاوار تعقل و دیده یاران را از رساندن برق نگاه بر آن نادم نگرداند .

مرا سودای هم پیالگی بود و هم قافلگی تا در این دنیای پر از رفاقت های نامیمون ، آوازمان از جنس شور باشد و نگاهمان از جنس نور . دلمان مامن وفا باشد و محفل صفا ، بر جانمان شهد شیرین ِ دوست بنشیند و در بَرمان ، حضور پر ملاحت یار بیارامد .

سعی بر آن بود گر عسلی نمی چشانیم باری نیش مزنیم و گر یار شاطر نیستیم بار خاطر نیز نباشیم . اندیشه همه آن بود در دنیای دوستان ناشناخته ، از خویش بگوییم و از همدیگر بشنویم آنچه را که در آن رنگی از پول و نسب و تحصیل و جنسیت نیست و هر چه هست کلامی است که از سویدای دل برخاسته ، نوع نگاهمان را به جهان پیرامون آشکار می سازد چه در این وادی از یاران و همگنان نکته ها آموختم و جامه ها دوختم و گاه از کلامی چون پروانه سوختم . سخن از زورق مهتاب بود و مرکب آفتاب که جز نور به دل تاریکم هدیه نمیدادند . سخن از ناز معشوق بود و نیاز عاشق ، از ترانه  بندگی و حدیث دلبردگی تا دقایق ِدنیای مجازی پندآموز ِزندگی حقیقیمان باشد .

ترانه درون به دست باد سپرده ، دستان گرمتان را به نشانه محبت فشرده از مهربان پروردگار عشق و عطوفت و مهربانی سربلندی همه یاران ِ نازنین وجود و شکرین دهان را خواستارم.


« وقتی گریبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید


وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید


من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شدوعالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی »                               ( دکتر افشین یداللهی )

یاعلی

 

آرزویی برای همه

13 ژانویه

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی و آگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد و اگر اینگونه نیست تنهاییت کوتاه باشد . آرزومندم که اینگونه پیش نیاید اما اگر پیش آمد بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی .

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار . برخی نادوست و برخی دوستدار که دستکم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است برایت آرزومندم دشمن نیز داشته باشی نه کم و نه زیاد ، درست به اندازه تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد تا که زیاده به خودت مغرور نشوی .

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی نه خیلی غیر ضروری ، تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگه دارد.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند چون این کار ساده ای ست بلکه با کسانیکه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند و با صبوری ات برای دیگران نمونه شوی .

و امیدوارم اگر جوان هستی خیلی زود رسیده نشوی و اگر رسیده ای به جوان نمایی اصرار نورزی . و اگر پیری تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند .

امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به کبوتری دانه دهی و به آواز یک پرنده گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد چرا که به این طریق احساس زیبایی خواهی یافت به رایگان .

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی و با روییدنش همراه شوی تا دریابی در یک درخت چقدر زندگی وجود دارد.

همچنین آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و همچنین سالی یک بار پولت را جلوی رویت بگذاری فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !

و در پایان اگر مرد باشی آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته شدید یا پس فردا شادمان ، باز هم از عشق حرف برانید و زندگی را از نو آغاز کنید .

اگر همه اینها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم به جز اینکه بگویم : خدا نگهدارت باشد ، در همه حال.                                « ویکتور هوگوست »

……………………………………………………….

یاعلی

آدمیت و سبوعیت

1 ژانویه

اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است ، غزه را نمیدانم . اینجا برف بی وقفه سپیدی هدیه میکند غزه را نمیدانم . نمیدانم که به سیاست بر میخورد یا به پاچه خواری !!! نمیدانم چه تعبیری میشود و چه تفسیری اما گویی انسانیت به یغما میرود گویی سبوعیت بر جان آدمیت حلول میکند !!!! مسلمانیمان پیشکش آدم بودنمان را محل تردید میدانم اگر ببینیم و افسوسی تلخ وجودمان را در بر نگیرد. خدا به حق حسین و عباس در این ایام سوگواری خود نظری کند .

 و آنچه از پی می آید تصویر نوشتی سوزناک است از « امیر فرشاد ابراهیمی » که به جهت فیلتر شدن وبلاگش با نام « گفتنی ها » بی کم وکاست در این پست می آید :


                 

کریسمس که شد

اعراب به سلامتی غرب گیلاسهایشان را بالا بردند و آخرین مدل بی دردی را به همدیگر هبه کردند

 ودرست همان موقع موشکی آمد و حنانه دیگر پدر مادر نداشت

سعمان هم با سنگ کوچکش رفته بود آزادی بیاورد

آنها از بابانوئل چیزی نمی دانند اما می دانند چه می خواهند


باقی بقایتان.

یاعلی


پی نوشت ۱ : بنا نداشتم در این وب نوشت ربطی از سیاست باشد شما هم از آن دریچه نبینید.

پی نوشت ۲ : در خلوت خودت و حسین و عباس بر این نامردمی ها اشک دلسوختگی بریز که مبادا به هر بهانه ای مردانگی از یادمان برود.