واژه واژه رفتن است .
ساده بود آمدن ولی چه سخت است رفتن . ساده بود نوشتن ولی چه سخت است قلم از دست انداختن . ساده بود درود ولی چه سخت است بدرود .
خانه غزلواره مهر بود و سبوخانه شعر ، مُلک محبت بود و آیینه شفقت ، از سبوی لطف ِ هم پیالگان ِوالامقام ، سرمستیها بر کام جانم نشست و مدهوشیها بر سرای دلم لانه کرد . به تمامی سعی بر جوشش بود نه بر کوشش تا معانی به روانی جاری شود و از دل بر آمده ، بر دل نشیند که این مرغ را بی همراهی یاران عزم پروازی چنین سبکبال نبود . چون شکر ِآمیخته در شیر ، بر تار و پود وجودم می نشست آن نازنین نگاه ِهم بزمان بی ریا که قدم بر دیده من گذاشته ، به نگاهی و کلامی میهمانم می کردند.
عزمها جزم گشت تا این بزم بیاراید به حرفی در خور تامل ، سزاوار تعقل و دیده یاران را از رساندن برق نگاه بر آن نادم نگرداند .
مرا سودای هم پیالگی بود و هم قافلگی تا در این دنیای پر از رفاقت های نامیمون ، آوازمان از جنس شور باشد و نگاهمان از جنس نور . دلمان مامن وفا باشد و محفل صفا ، بر جانمان شهد شیرین ِ دوست بنشیند و در بَرمان ، حضور پر ملاحت یار بیارامد .
سعی بر آن بود گر عسلی نمی چشانیم باری نیش مزنیم و گر یار شاطر نیستیم بار خاطر نیز نباشیم . اندیشه همه آن بود در دنیای دوستان ناشناخته ، از خویش بگوییم و از همدیگر بشنویم آنچه را که در آن رنگی از پول و نسب و تحصیل و جنسیت نیست و هر چه هست کلامی است که از سویدای دل برخاسته ، نوع نگاهمان را به جهان پیرامون آشکار می سازد چه در این وادی از یاران و همگنان نکته ها آموختم و جامه ها دوختم و گاه از کلامی چون پروانه سوختم . سخن از زورق مهتاب بود و مرکب آفتاب که جز نور به دل تاریکم هدیه نمیدادند . سخن از ناز معشوق بود و نیاز عاشق ، از ترانه بندگی و حدیث دلبردگی تا دقایق ِدنیای مجازی پندآموز ِزندگی حقیقیمان باشد .
ترانه درون به دست باد سپرده ، دستان گرمتان را به نشانه محبت فشرده از مهربان پروردگار عشق و عطوفت و مهربانی سربلندی همه یاران ِ نازنین وجود و شکرین دهان را خواستارم.
« وقتی گریبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شدوعالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی » ( دکتر افشین یداللهی )
یاعلی