بایگانی | ژانویه, 2008

هم پیالگی

9 ژانویه

و اين بار نقش قلم بر حريرگونه کاغذ مي زنم تنها وتنها از براي عزيزي که سکوتم را در اين ميعادگاه مجازي به بي مهري تعبير نکند گرچه به حکم ذائقه ميل سخن نداشتم و انديشه از شور خالي مي ديدم ليک
عدم اجابت همدل ِ بي ريا سختم آمد.
دوستي کي آمد آخر دوستداران را چه شد ؟
مرغ بي قرار ِدل در تنهاييها و سکون بر هزاران باغ و دمن پر مي کشد تا ماواي خويش بازيابد و بزم بي ريا بيآغازد و اين محفل بي حضور همسازان ِبي ريا ميسور نباشد . در اين بيکرانه خستگيها و دل آزردگيها ، کيمياي محبت جز در گرو دوستي و هم پيالگي حاصل نگردد. دوستي فرصت چندين باره مهرباني است ، مجال هميشگي طرب است و عرصه بي منتهاي دلبستگي . غايت عاشقي در رفاقت بي کلک مادر است و خلوص برادري نيز در دوستي بي ادعا . در بزم ِخوشگوار محبت و محبوب ، مشام ِجان به عطر دل انگيز مهرباني نوازش ، دل به نور ِعطوفت تابش و خاطر به زلالي يار خواهش مي يابد . بر جام ِياران شراب ِ عشق مي ريزد و بر جانشان سماع ِبي ساز مي انگيزد . دست در دست دل مي بازند ، دوش به دوش مي تازند و دم به دم طرح ِنو درمي اندازند . بر سجاده هاشان تپش قلب ِهمديگر جاري است و در نجواهاشان طلب ِخير ِهمديگر ساري است . مي خوانند با هم ترانه هاي آسماني ، مي نوازند براي هم آهنگهاي شادماني که :
با من صنما دل يکدله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
در کلام دوست شعر خيالت و در چهره يار جلوه جمالت نهفته است کاو آيينه بي غبار ِوجود توست ، تبسمش طرب ِ بي منتهاي روحت مي گردد و حزنش ، حديث غم هاي مکرر نفست . بر رنجَش دلشوره مي گيري و بر شورَش عزم ِپايکوبي .
آن سوي دوستي چه اهميت دارد ؟ مهم جنس نگاهت است که اگر بخواند دوست خداست ، مادر است ، کتاب است ، معلم است و يا يک جفت ديده نگران است با فرسنگها فاصله .
و من امشب بر مردمک ِ ديدگان ، عکس رخ ِدوستي مي بينم که بر سکوتم نقش بي مهري مي خواند و بر اين سکوت تاب تحمل ندارد و من نيز مي نويسم که مباد آن نازنين نگاه ِنگران تاب از کف بدهد و پيمانه را تهي از وفاي دوست خويش سرکشد که من از ساغر ِحب دوستان مستم و بر اين مستي هزاران روزه هوشياري گيرم چون نيک بدانم راستي در مستي نهفته باشد .
در انتها :
دوست من ، من از کلامت دم مسيحايي مي گيرم ، شعر خدايي مي سرايم ، پر ِ پرواز ِرهايي مي گشايم و بر کنج دلت آشيانه محبت مي سازم.
من با نواي دوستان آرامش مي يابم ، مباد جنس خروشم و سکوتم از سنگ باشد گر چه حنجره از صداي عشق و کلام از نواي مهر درمانده مي بينم .
يا سَريع الرضا اِغفر لِمن لا يَملِک الا الدعا
يا علي
يک دوست   اميد