بایگانی | اکتبر, 2007

عطرعرفان

30 اکتبر

شمیمی از عطر عرفان بزرگان این دیار.شاید که تلنگری باشد بر روزمرگیهای بی حدمان.


ابوسعيد را گفتند: كسى را مى شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى رود . شيخ گفت: كار دشوارى نيست؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند.
گفتند: فلان كس در هوا مى پرد. گفت: مگسى نيز در هوا بپرد.
گفتند: فلان كس در يك لحظه، از شهرى به شهرى مى رود . گفت: شيطان نيز در يك دم، از شرق عالم به مغرب آن مى رود. اين چنين چيزها، چندان مهم و قيمتى نيست . مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد.


وگفت:
حق را پنج آب است از آن پنج آب
سه خردمندان دوست دارند
و یکی عارفان دوست دارند
و یکی حق دوست دارد
اما آنک خردمندان دوست دارند آب حیات است و آب حوض کوثر است و آب بهشت است..
و آنک که عارفان دوست دارند آب محبت است
و آنک که حق دوست دارد آب چشم گناهکاران است.          (شیخ ابوالحسن خرقانی)


و گفت:
کسانی دیده ام به تفسیر قرآن مشغول بوده اند.
جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بودند.                       (شیخ ابوالحسن خرقانی)


یک دوست

امید

لحظه های با هم بودن

25 اکتبر


باز دررسیدم تا سر به درد آورم از برای سخنان ناموزون.چاره چیست از من ناتوان بپذیرید عذر تقصیرکه در مکتب خوانندگان خویش تلمذ می کنم.

چرا انگاره بی حدمان نق زدنهای افسار گسیخته است؟مگویید حرف دل که آن هر زمان باشد اما نه همه زمان. سینه مالامال درد را به مرهمی از جنس امید تسکین دهیم که سوز آن مداوا کند و تسکین دلمان آرامش روح دوستانمان باشد. در این ویرانه های ناامیدی پلی بزنیم به سوی آرامش که گرچه آدمی به حکم آدم بودن زاده درد است و نیاز اما چنان اکسیری در وجود خویش نهان دارد که جهانی از برای خویش به خدمت گیرد. بگذارید تنها بهانه آزردگیها از دست ما خارج باشد نه آن چیزی که به دست داریم…

گویی در قلب زمین شعر تلخی جاری است……………….گویی از شور جهان فقط این غم ساری است

همه در ذهن و روان

با همه پیکر و جان ……….پی اقبال خوش و راحتی روز و زمان

نگرانند نگرانند نگران

می خورند غصه و غم………….همه لحظه همه دم

که مبادا بشود………………….از سر سفره به غفلت نانی کم

در پس خلوت خویش………..پی امنیت خاطر…………….و تسلای دل پر تشویش

میکنند چاره که شاید لختی……………..آید از سهم جهان مارا بیش

و من از این زورق مهتاب کشم پای بدر

تا در این عهد شباب……………….خاطر خویش کنم صاف چو آب

و ندانم که چرا جبر زمانه ………….خواب راحت بگرفته است از این خیل شبانه

و فقط نیک بگویم که من و هر که چو من……………..باید از شعر زر و زیور و سود

بزنیم پل طرف عشق و سرود

وهمین نیک بدانیم شاید………..رمز این راحت خواب………..باشد این شعر صواب

لحظه های خوش باهم بودن

و همه دست به دست هم سودن

و صدای سخن عشق شنودن

 

یک دوست

امید(درشعر ادعایی نیست در قصورش به دیده اغماض بنگرید)

من نبودم قلم نگاشت

20 اکتبر

این منم شبگرد کوچه های تنهایی٬غرق دریای پرابهام سکوت٬وارث کشمکش آدم و ابلیس٬ این منم دربدر رخوت و شور٬ ساکن غربت دل٬ از همه یار و حریفان به کنار٬این منم از دل و دریا به حذر٬ که ندارم به درون٬ جگر شیرکه کنم سفر عشق مهیا به جنون.

من و دیوانگی وشعر خدا………..من و نسیانی و این سوز دعا

                من و تنهایی و این جنگ هنوز………من و حیرانی و این برف و تموز

                                               من و آتش٬ من و آه…………………….. من و آن ناز نگاه     

                                                       من و چشم ومن واشک……………… من و صحرا من و مشک

 

من و طاعت ٬ من و شُکر…………من وغفلت ٬ من و سُکر

                من و این حسّ غریب فردا…………..من و این شهر طویل یلدا

                                               گشته این دل پر خون ………..زین همه آشوب درون

                                         ای خد ای رازدار بی فریب

                                         کن سزاوار این دلم را بی شکیب

                                         مست آن ساغر کن وجامم بده

                                         مامنت کن این دل و کامم بده .

یک دوست

امید (ادعایی در شعر نیست بر قصورش به دیده اغماض بنگرید)                     

 

اندوه و طرب

15 اکتبر

ایام آدمی همواره به یک منوال سپری نمی گردند روزی به ذوق روزی به آه و در این میان واکنش ما ناموزون در نظر می آید.امروز حال مناسبی برای تگاشتن حرف دل نداشتم لیک قلم به دست ذهن سپردم تا بی واسطه نظاره گرش باشم که مرا به کدامین سو می کشاند ؟ به خاطرم رسید چرا حرف دل بسیاری از جوانان این مرز و بوم در عرصه وب سوز دل و عشق نافرجام و یارپیمان شکسته وغم بی انتها ست ؟ راستی به به کدامین دلیل غم به راحتی در سینه می نشیند وعنان قلم و فکر بسیاری از جوانان این دیار به دست می گیرد(البته جدا از عوامل بیرونی و غیر ارادی) یاد حرف آن بزرگوار افتادم که می گفت اندوه برای راهیابی به درون شما نیاز به هیچ هزینه و انرژی ندارد و تو را بی هیچ وسیله ای در اختیارخود گیرد اما برای حصول طرب و شادی نیازمند هزینه وقت و انرژی و سرمایه درونی هستی آنگونه که از رخوت تن وفکر بدرآیی و از جسم وجان خویش مایه گذاری و بزم طرب با روح و جان خویش به دست آوری.باور کنید ابزار اندوه و پریشانی در اطرافمان به وفور یافت می شوند این ماییم که باید هزینه کنیم غم دل بزداییم و طرب روح بیفزاییم و به دیگران نیز هدیه کنیم. مرا سودای اندرز و شعار نبود بل اندیشه بزرگواری بود که بردلم نشسته بود گفتم شاید به کار آید……..

شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

یک دوست

امید

خنده صبر

12 اکتبر

عید افطاری صائمین طریق ربوبی بر قدر دیدگان تقدیر رمضان تهنیت باد.

فطر خنده صبری است که خدا بر عزیزترین مخلوقات خویش ارزانی می دارد حتی آنان که به ظاهر گرسنگی و تشنگی نکشیدند.همه را در هلهله جشن خدا می بینی و اینها همه اجر عشقی است که خرد وکلان از هر طریقی بر آستان حضرت دوست عرضه داشتند.فطر عید فطرت آدمیان است آنانکه بی تظاهر خدای خویش در نظر دارند واگر گرسنگی وتشنگی نکشند حلقه وصل خویش با صاحب دل خویش نمی گسلند و بی ریا در خلوت خویش چونان کودکی در جستجوی مادر او را عاشقانه فریاد می زنند.

خدایا در چنین جشن بی ریایی همه ما را از پیر و جوان از متدین و لامذهب از مسلمان و لائیک زیر باران مهر خویش سیراب رحمت ابدی ساز.خدایا از دعای خاصان درگاهت من و همه هم بزمانم را مست ساغر عشقت کن………………………….

روزه يک سو شد و عيد آمد و دل‌ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می بايد خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پيداست

یک دوست

امید

سخت است

6 اکتبر

گرچه سخت است اما خندیدن در اوج پریشانی را بیاموزیم

گرچه سخت است اما قناعت در اوج نیازمندی را بیاموزیم

گرچه سخت است اما سکوت در عین قدر ناشناسی را بیاموزیم

گرچه سخت است اما رضایتش در اوج گرفتاری طلب کنیم

گر چه همه اینها شعار باشد اما شعور این شعارها دریابیم.سلامتی کفایت می کند برای همه رضایتمندیها………….این طور نیست؟

یک دوست

امید

برسان سلام مارا

4 اکتبر


به قول بزرگی دعا حدیث بندگی و دلبردگی است.

اگر حدیث بندگی خواندی و سرّ دلبردگی دانستی تو را به همین لحظات ناب بین خویش و خدا  

از یاد مبر دلسوختگان چشم انتظاررا.

(تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را……….)

یک

دوست امید                      شب قدر

امیر دلها

2 اکتبر

در نهانخانه دل قصری است که خسرو آن علی است و کسی را یارای آن نیست کاین کاخ ویران ساخته ٬ شاه دل از مملکت جان بیرون کند. ما را با علی عهدی است دیرین کز ازل در یکایک ذرات وجود رخنه کرده وآن عشقی است بی واسطه و بی شبهه. نمی دانم کاین چه مهری است که بلادرنگ بر جان نشسته و چون نیک بدان می اندیشی عقل را یارای محاسبه چنین کشش نابی نیست و تو تنها مجذوب دلی با این شورشیرین. شور علی شعر ناب یکان یکان ما در این دنیای نا جوانمرد بی علی است . علی ریسمان بی بدیل میان همه ما حتی روسیاهترینمان با عشق لایزال الهی است . هم اوست که مدد از او با اعجاب آورترین نواها ٬ با بلندترین هجاها ٬ با امیدوارانه ترین دعاها  و با بی ادعاترین اشکها از جای جای عالم هستی و از سویدای دل کثیری از آدمیان حتی آنها که دین علی را به عمل نمی شناسند بر می خیزد و سلولهای جان با دم مسیحایی اش شوقی وصف ناپذیر می یابند .

ای علی ای امیر دلهای عاشقان ٬ ای علی ای ساقی جان مستان ٬ نمی دانم این سرزمین بی عشق تو بر چه نازد؟ کودکان این سرزمین مشق مهر تو بی مکتب و بی معلم از مکیدن شیر مادر می آموزند ٬ نام تو نیروی بازوی پهلوانان این مُلک است ٬ ذکر تو هر دم ورد لب مادران این دیار است ٬ پدران شهر مدد از یاد تو می گیرند . ای علی ای منتهای راز خدا ٬ سوز جانمان از عشق خویش افزون کن ٬ ما را به جرعه ای دیگر سیراب ساز٬ چاه تنهاییمان تو را فریاد می زند ٬ سفرﮤ گرسنگیمان نان از خیرات شبانه تو می خواهد .

 ای علی دریابمان ٬ به فرق خونینت در این شب عزیز دریابمان ٬ دریاب دلهای خسته ما را که محتاج نوازش تو در این دنیای پر از تیرگی است ٬ روح آزرده مان نیازمند نفس مسیحایی توست .

ای خدا بی علی ما را چه می شود ؟ بی علی به کدامین بهانه تو را زمزمه کنیم ؟ بی علی به کدامین معشوق عاشق شویم ؟ بی علی سکوت چاه را چگونه فریاد زنیم ؟

ای خدا مگیر از ما مهر علی را ٬ سوز علی را ٬ شعر علی را

ما بی علی تنهای تنهاییم……………………..

یک دوست

امید