بایگانی | جون, 2008

زمزمه تنهایی

25 جون

گاه ساحل بود امن و راحت ، گاه صخره بود صعب و مردافکن.

راه پیش رو گاهی چونان شن های ساحل نرم و دلپذیر ، آبی دریا را روبرویت می نشاند و تو در عظمت دریا و خط مستقیم ِافق جز حس ناب خدایی چیزی نمی دیدی و گاهی چونان سنگهای کوهی عظیم ، سختی و فرسایش صخره های پی در پی را مقابلت می گذاشت و تو در هیبت ِاین شکوه گاه ناله نرسیدن های ممتد سر می دادی.

این تناقض حدیث دائمی مسیر پیش روی ماست و من در پی راهی می گردم که تنها جذبه شوق انگیز ساحل ، عظمت حضور را یادآورم نباشد بل لذت ِتلخ عبور از صخره ها ، سجده رسیدن به قله را نیز بر من بیاموزاند و من در این حیرانی ، کودکی نورس را می مانم که دربدر مادر خویش می جوید تا در این کوره راه دستانش بگیرد.

و چون گریستم بر من خواند :

« لِکَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى‏ مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور »ٍ

« بر آنچه از دست شما رفته است اندوه نخورید و بدانچه به شما داده سرمست نباشید و خدا هیچ خود پسند فخر فروشی را دوست نمی دارد »    ( سوره حدید آیه 23 )

و دل آرام گرفت و جان آسوده شد تا من بار دیگر دیده بگشایم و راه پیش رو نمایان تر بنگرم و دل را تنها بدو بسپرم. و این بار بازگویم :

« اللهم انی اسئلک سوال خاضع متذلل خاشع ، ان تسامحنی و ترحمنی و تجعلنی بقسمک راضیا قانعا، و فی جمیع الاحوال متواضعا  »

یاعلی

امید

نجوای شبانه

11 جون

و باز هم ساغرم از دست ساقی دلربای شب پرز شراب ِ ناب ِزمزمه بی صدای تنهایی شد و من صدای بیصدایی خویش عیان کرده ، خدای را به یاری مدام و حضور مستدام  می خوانم که بخواهد که بخوانمش که بخواهد که بشنومش که بخواهد که با خَلقش خُلق نیکو بدارم که بخواهد صحبت ِیاران از کف ندهم و بر تربت عشق هماره سجده حمد گذارم . و تو ای نور به نجوای شباهنگام من و همه هم بزمانم مخواه که بی تو به سر بریم و بی تو به لحظه ای سرخوش باشیم.( چونان همیشه در وادی شعر حقیر را کماکان ادعایی نیست عذر تقصیر بپذیرید ):

رفته بودم به سراغ شب و دل

که بگیرم خبری از تب و اشک

رفته بودم به بر ِپرتو ماه

که ببینم جدل ِرافت و رشک

که در این جذبه بی وقفه ناب

کشش ماه و همه حسرت ِآب

بتوان ساخت دلی پر ز شرار

همچو عشق مه و آن والگی و آن تب و تاب

و بدین گونه دلم شور گرفت

قلمم جام می و ساغر انگور گرفت

و نوشت :

من و این سیرو عروج

من و این سوز و گداز

من و این شور و عتاب

من و این سادگی خیزش ِآب

همه از آیت ِشب گشت روا

همه از غربت دل گشت دوا

و من از زورق مهتاب سخن میگویم

از گل یاس و سپید و گل ناز

تپش قلب شقایق به دوصد عشوه و ساز

و من از تشنگی آب سخن میگویم

از صدای قدم شعر سخن میگویم

آی شاهد ِاین زمزمه ام با دل ِشب

از دل توست که با ظلمت شب

همره و همدم و همگام سخن میگویم…….

پس تو ای صاحب شب

و تو ای شاهد نجوای من و قطره اشک

قَسَمت باد به رخساره ماه

به سکوت شب و گهواره باد

به همه رعشه آب

و همه رخصت خواب

که نیامد به بر ِدیده من

به نگاهی و به یک حسرت و آهی

که بوَد منتظر ِخنده و لبخند پگاهی

برسان نور ِبصر

بچشان شهد ِپرآشوب ِشرر

شرر ِعشق

سکوت

و یکی جرعه نایاب ِسجود…..

یاعلی

امید